منابع ومآخذ:

۱-طلوع فلسفه اشراق-عزیزاله افشار کاشانی 

۲-نامه سهروردی-علی اصغر محمدخانی وحسن سید عرب 

۳-درامدی بر فلسفه اشراق-فتحعلی اکبری 

۴-روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان-هانری کربن 

۵-بن مایه ی ایین زردتشت در فلسفه ی سهروردی-هانری کربن 

۶-شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی-غلامحسین ابراهیمی دینانی 

۷-سهروردی شیخ اشراق مدیحه سرای نور-عطاءاله تدین 

۸-سهروردی و مکتب اشراق-محمد امین رضوی 

۹-مجموعه مصنفات شیخ اشراق 

۱۰-رساله فی اعتقادالحکما-شیخ شهاب الدین سهروردی-ترجمه محمد کریمی زنجانی اصل

حواس پنج گانه

حواس پنجگانه از نظر فلسفه اشراق

برای انسان وسایر حیوانات کاملا پنج حس افریده شده است. حیوانات کامله از لحاض اوضاع و احوال بدنی دارای کمالند. در برابر حیوانات ناقصه است که از لحاظ احساس و حواس مختلفند مثلا موش کور فاقد حس باصره است و برخی دیگر حیوانات فاقد حس بویایی و شنوایی اند. البته این مطلب محقق نشده زیرا ممکن است حیوانات فاقد این قبیل حواس نباشند و شاید این حواس در آنها بسیار ضعیف باشد و از این رو گمان کرده اند که فاقد حس یا فلان حس اند.

از جمله ی این حواس قوه لمس یا لامسه یا بساوایی است که عبارت است از قوه ای که عضو ان(سطح) تمام بدن است.به عبارت دیگر در تمام بدن پراکنده است. حامل این قوت منشا احساس ساییدنی ها و نیز منشا احساس حرارت و برودت و جزء ان است.

مدرکات لمسی عبارت از کیفیات چهارگانه نخستین(رطوبت و یبوست وحرارت وبرودت) به اضافه سبکی و سنگینی و تری و زبری وسختی و چسبندگی است.

از جمله قوت های ظاهری قوت چشایی است که واقع در عصب مفروش در جرم زبان است که به واسطه ی ان مزه ها احساس می شود. نیز قوه ی بوییای که قوت ان واقع در دو برامدگی بینی است که شبیه به دو سر پستان است. همچنین قوه ی شنوایی است که عضو ان عصب مفروش در سطح باطنی صماغ است که اصوات به واسطه ی ان شنیده می  شود و این به جهت میانجی تموج هوا است که حاصل از قرع یعنی کوبیدگی سخت یا برکندن شدید است.

علاوه بر حواس ظاهری حواس باطنی هم وجود دارد که عبارتند از:(قوه ی اول )حس مشترک که قوه ی ان در مقدم تجویف اول از دماغ است که همه ی صور محسوسات در ان موطن گرد ایند.قوه ی دوم خیال است که واقع در اخر تجویف اول از دماغ است که ان را خزانه ی حس مشترک هم می دانند که هنگامی که صور حسیه از حس مشترک بیرون رفته و بنهان شد در خیال مستقر می شود. سومین قوه ی وهم است که واقع در اواسط از دماغ است. به وسیله ی این قوت از طریق معانی نا محسوس بر امور محسوسه حکم می شود و همی ن قوت است که همیشه با عقل در نزاع است زیرا این قوت جرمانی است و به قضاوت ها و ادراکات عقلی اعتقادی ندارد.چهارمین قوه ی متخیله است که عبارت از قوه ای است واقع در تجویف اوسط دماغ (همانطور که وهم هم در تجویف اوسط دماغ است) کار این قوت را اگر وهم به کار داردمتخیله گویند و اگر عقل به کار گیرند مفکره نامندو به واسطه ی همین قوت است که علوم و صنعت ها استنباط می شود.

پنجمین قوه ی ذاکره است که حافظه هم می نامند و ان قوه ای است واقع در تجویف اخیر دماغ و ان عبارت از خزانه ی احکام وهمیه و تخیله است.

 

تناسخ

تناسخ

به نظر سهروردی نوع رابطه ی نفس و بدن مو جب طرح مساله ی تناسخ می شود. مزاج جسمانی انسان به نحوی خلق شده است که نیازمند نفس انسانی است و به همین دلیل نفس با بدن انس می گرد.چون نفس به انوار برتر علاقه دارد به بدن دلبسته می شود زیرا بدن مظهر افعال و گنجینه انوار و جایگاه اثار و لشگرگاه قوای نفس است.

قوای ظلمانی به بدن عاشق نفس اند ونفس را از عالم نور بحت که هیچ امیختگی با ظلمت نداردبه سوی خود می کشند و این کشش توجه نفس را از عالم نور به عالم ظلمت معطوف می کند.بدن انسان کامل افریده شده است و می تواند هر کاری را انجام دهد بانظر حکیمان مشرق بدن اولین منزلگاه نفس است وبدن به دو گونه نفس نیاز دارد نور عارضی که ان را پدیدار کند و نور مجرد که به ان زندگی دهد و ان را تدبیر کند. پیدایش جسم به دلیل نیاز اموار است و بدن و نفس هر دو مشتاق هم هستند

 سهروردی می گوید افلاطون و حکیمان بیش از وی به تناسخ معتقد بودند ولی در جزئیات ان میان انها اختلاف وجود دارد. سهروردی بس از ان به ایاتی از قران اشاره می کند که بعضی انها را دال بر تناسخ دانسته اند و می گویند ایات دال بر مسخ و روایاتی که می گویند انسانها در اخرت بر حسب نوع اخلاقشان به صور مختلف مبعوث می شوند بسیار است به اعتقاد وی اکثر حکیمان به تناسخ گرایش دارند ولی همه ی انها بر این مسئله اتفاق نظر دارند که نفوس باک به عالم انوار منتقل می شوند و دچار تناسخ نمی گردند.

حدوث نفس

به نظر سهروردی نفس ادمی نمی تواندپیش از خلقت بدن وجود داشته باشد و بدن و نفس هر انسانی با هم خلق می شود.وی برای حدوث نفس دلایل بسیاری دارد. اولین دلیل وی مبتنی بر مساله ی معرفت حضوری نفس به ذات و احوال ان است.

علم حضوری نفس عین وجود  نفس است و نمی توان علم حضوری نفس به خود را امری زائد بر ذات نفس دانست حال اگر به نفوسی که در اطراف ماست توجه کنیم خواهیم دید که هیچ نفسی نه خود را عین نفس دیگری می داند ونه از احوالات وی خبر دارد یعنی علم هر نفس به خود و به احوالش متفاوت با علم دیگری به خود و احوالش می باشد حال با توجه به اینکه علم هر نفس عین همان نفس است می توان نتیجه گرفت که هر نفسی جدای از هر نفس دیگر است پس حتی اگر بالفرض بپذیریم نفوس قبل از بدن وجود داشته اند نمی توانستد واحد باشند فرض اینکه بعد از ختقسیم شده است هم باطل است زیرا

دلیل دیگر سهروردی این است که نفوس برای کسب کمال و تعالی در ابدان خلق می شوند یعنی بدن ابزار تکامل نفس است حال اگر نفسی کامل باشدو مانعی نداشته باشد نیازی به بدن هم نخواهد داشت. اگر نفوس قبل از خلقت بدن در عالم مجردات وجود داشته باشند به علت اینکه بدنی ندارد حجاب و مانعی نخواهد داشت و بنابراین به همه ی کمالات ممکن خود نائل امده هست حال سوال این است که نفوسی که قبل  ابدان تعلق می گیرند و ایا این تعلق امری غبث و بیهوده نیست حال انکه فعل حکیم نمی تواند عبث باشد حال اگر فرض کنیم نفوس قبل از ابدان وجود دارند هیچ کدام از انها برای تعلق گرفتن به ابدان بر دیگری اولویتی ندارد زیرا در عالم مجردات نه تغییری وجود دارد و نه اتفاق و روییدادی که سبب اولویت تعلق بعضی از نفوس به بعضی از ابدان گردد.

دلیل دیگر سهروردی این است که فرض نفس با قدم ان تنافی ندارد زیرا نفس به تدبیر بدن نفس است یعنی مدبر بودن لازمه نفس است حال می پرسیم اگر نفس قبل از بدن وجود داشته باشد از دو حال بیرون نیست یا بعضی از انها مدبر بدن هستند و بعضی دیگر مدبر بدن نیستند. این فرض مستلزم این است که بعضی از نفوس نفس نباشند بس ناچاریم این فرض را کنار بگذاریم و بگوییم همه ی نفوس قبل از خلقت بدن مدبر نفوس بوده اند اگر چنین باشد می بایست در زمانی در گذشته چنین  حادثه ای روی داده باشد و در این صورت نمی بایست نفس دیگری خلق شود و حال انکه می بینیم به مرور نفوس خلق می شوند پس این فرض هم محال است و ناچاریم نفس را حادث بدانیم.

لذت والم چیست:

لذت عبارت است از رسیدن به چیزی که با نفس سازگار است و درک اینکه نفس به آن رسیده است و الم یا رنج رسیدن به چیزی است که با نفس سازگاری ندارد و درک اینکه نفس به آن رسیده است.البته همه ی ادراکات ناشی از نور مجرد است و هیچ اگاهتر از نور مجرد وجود ندارد پس هیچ چیز برتر و لذت بخش تر از کمال نور مجرد و امور ملایم با ان وجود ندارد. و لذتهایی که در کالبدهای انوار مجرده وجود دارد اثر و سایه ی انوار مجرده است.و امور ناسازگار با انوار مجرده اوصاف ظلمانی و سایه های مادی هستند که از همنشینی انوار مجرده با اجسام و شوق انوار مجرده به اجسام بر انوار مجرده عارض می شود. و این نفوس انسانی مادامی که به بدن و موانع مختلف مادی علاقه دارند نه از کمالات خود لذت می برند و نه از رنج و عذاب خود ناراحت می شوند همانند فرد بسبار مستی که نه از انچه دلخواه اوست لذت می برد و نه از انچه وی را ناراحت می کند زیرا دیوانه ی مستی است وانچه برای وی روی می دهد را نمی فهمد و هر کس از اشراقات قواهر نوری لذتی نبرد و این لذت حقیقی را انکار کند همانند فردی است که به علت نداشتن توان مردی لذت زناشویی را انکار می کند.