شیخ اشراق علم را همان حصول شئ در ذهن می داند.وقتی ما با چیزی مواجه می شویم ان چیز در نفس ما اثر می گذارد ما این اثر که در مرتبه ذهن به شکل مفاهیم نمودار می شود را علم می نامیم. بنابراین در هر علمی ما دو طرف داریم کسی که علم را درک می کند یا عالم و چیزی که به وسیله ی علم شناخته می شود. انچه علم ان را نشان می دهد معلوم یا مصداق علم است البته علم بودن علم به این است که واقعیتی را نشان دهد و گر نه به ان علم نم گویند.
اما شیخ اشراق تعریف اشیاء بر اساس تعریف ماهیت انها را نمی پذیرد و معتقد است ما هیچ راهی نداریم که بتوانیم کشف کنیم که ایا به تمام اوصاف انفکاک ناپذیر یک شئ رسیده ایم یا خیر. و علاوه بر این ایا ماهیت در خارج با تمام اوصاف انفکام ناپذیر ان به ذهن می اید یا خیر.بر این اساس سهروردی تعریف اشیا بر اساس ماهیت ذهنی انها را رد می کند و معتقد است ما نمی توانیم ذاتیات ماهیات را کشف کنیم و بنا بر این به جای انکه بر اساس تحلیل های ذهنی به تعریف اشیاء بپردازیم باید بر اساس مشاهدات اشیاء را تعریف کنیم.
در منطق صوری شناخت اشیاء مبتنی بر تعریف ماهیات است و ارسطو تعریف به حد و رسم را به عنوان دو راه برای تعریف ماهیات مطرح کرد و پس از ورود فلسفه و منطق به دنیای اسلام فیلسوفان و منطق دانان حد و رسم را به عنوان دو راه تعریف پذیرفتند. ولی شیخ اشراق معتقد است از ماهیات خارجی فقط صورت یا مثالی به ذهن ما می رسد و این مثال همه ی وجوه و ابعاد ماهیت خارجی را نشان نمی دهد گر چه در کل ان شئ را نشان دهد.
سهروردی اگاهی ومعرفت انسان را به دودسته تقسیم می کند معارف فطری و کعارف غیر فطری.منظور وی از معارف فطری تصورات و تصدیقاتی است که فهم و پذیرش انها نیاز به استدلال ندارد و صرف توجه به ذهن به انها و خطور انها به ذهن برای فهم و اذعان به انها کافی است. اما معارف غیر فطری تصورات و تصدیقاتی هستندکه فهم و پذیرش انها نیازمند به استدلال است یعنی باید معرفت های دیگری که قبلا معلوم شده اند را به نحو خاصی ترکیب کنیم تا به این معارف دست پیدا کنیم.به نظر سهروردی اگر کسی معارف فطری را نپذیرد وبخواهد هر گونه معرفتی را غیر فطری و کسب شده از راه تعریف و استدلال بداند دچار تسلسل خواهد شد و مستلزم این است که انسان به هیچ تصور وتصدیقی علم نداشته باشد و حال انکه انسان به بعضی تصورات وتصدیقات علم دارد.
برزخ از نظر سهروردی همان جسم است که جوهری است مقصود بر اعاده ی حسی.وجه تسمیه ان به برزخ این است که برزخ به معنی حائل است و جسم همواره میان دو چیز حائل است حتی میان صدر و دل خود نیز حائل است. سهروردی همانند مشائیان ترکیب جسم ازاجزا را نمی پذیرد اما مرکب بودن جسم از دو جوهر هیولای وصورت را هم نمی پذیرد و در رد استدلال مشائیان برای اثبات هیولی مبنی بر اینکه اتصال پذیرنده انفعال نیست می گوید:اتصال میان دو جسم است و انفعال در مقابل عین اتصال است و در جسم امتداد و طول و عرض و عمق است و انفعال اصلا مقابل این امتداد نیست.
کاملترین مزاج همان مزاج انسان است که این مزاج خواهان کمال است او میگویس مدبرد): نفس ناطقه که به خود اشاره می کند نور محض است و قابل اشاره حسی نیست و در جسم حلول نمی کند و اصلا جهت ندارد و این نفس ناطقه از انوار حق و جوهری وروحانی ملکوتی است. سهرودی نفس ناطقه شیء قائم به ذات خود وخود اگاه میداند و علم او حضوری است نه حصولی.
سهروردی معتقد است که نفس پیش از بدن نبوده و همراه با بدن حادث گشته است.
سهروردی از مراغه با تعلیم نزد مجدالدین جیلی کوششهای فلسفی خود را از حکمت مشا اغاز کرد.عوامل بسیاری در تعالی و تکوین اندیشه فلسفی او دخالت داشت که موجب رویکرد وی اشراق شد .برای مثال کشف و شهود از عوامل تعالی بخش در اندیشه ی حکمت سهروردی است وی بعدها حکمت مشا و اشراق را با هم سازگار کردو این از مهمترین دلایل بر عدم بکارگیی منبع ایران در حکمت شراق است.به هر حال اونوشته های اثار خود را به تاسی از حکمت مشا نوشت در حالی که این حکمت را بی نیاز از ذوق اشراق نمیداند.جلال الدین دوانی می گوید:(سهروردی از حکمت مشا دفاع می کرد تا اینکه برهان پروردگار او را به افقی دیگر رهنمون می گردد)سخن دوانی موید این مطلب است که حکمت بحثی مشائی نیز به فقه نورالانوار باز می گردد.
تثبیت ارتباط میان حکمت ذوقی و بحثی به طور خاص برامده از اندیشه های سهروردی و محی الدین ابن عربی است.
جلال الدین دوانی در قرابت میان عقل فعال مشائی و ارباب انواع اشراق می گوید:منظور سهروردی از رب النوع انسانی همان عقل فعال مشائیان است.
سهروردی در موارد بسیاری با اراء مشائیان به تسامح رفتار کرده است برای نمونه در هیاکل النور عقل فعال را(پدر) و (رب طلسم نوع انسانی)و (مفیض و مکمل کمالات علمی و عملی نفوس) دانسته د حالی که حکما روح القدس را عقل فعال نامیده اند.از عباراتی در مطارحات بر می اید که نظریه عقل فعال مشائیان منسوخ شده و نظریه ارباب انواع اشراقیان جایگزین ان شده است. قصاب باشی در این باره می گوید:جواهر مجرد نخستین همان عقول دهگانه طولی یا انواع مجرد عالی اند که اشراقیان ودر راس انها سهروردی قائل بدان بوده ودر واقع جایگزین اشراقی مثل افلاطونی عقول دهگانه مشائی هستند.
حکمت اشراق اگر چه متکی بر مبانی شهودی معینی در ورای بحث است اما نظام فکری او کاملا متضاد یا متفاوت با حکمت مشا نیست. در حقیقت به نظر سهروردی حکمت مشاءمبدا حرکت و جزء لازم و جنبه های معینی از روش متاسی اشراقی است. تنها در مقایسه حکمت مشاء می توان دریافت که حکمت اشراق قصد دارد گه ساحت نظر انان را از اشیاء و عالم گسترش دهد.