اساسی ترین مشخصه عقاید سهروردی

مکتب شیخ اشراق را از ان جهت حکمت الاشراق نامیده اند که سهروردی عقیده دارد خلقت به طریق تجلی درخشیدن انجام گرفت نه از طریق ایجاد یعنی نور موجب خلقت جهان شده وکتاب نورالانوار او موید این نظریه و فلسفه اوست. 

شیخ معتقد است که عوالم بر چهار گونه است:   

 ۱عالم انوار۲عالم انوار مدبره۳نور عارض۴نور مجرد. 

در ایین مهر و مزدا ظلمت را نیستی وعدم ونور را هستی دانسته و عقیده دارند تاریکی در برابر نور فاقد هستی است که بر جهان پیروز میشود.در عقیده سهروردی خداوند روشنای بی کران است و این نور را نورالانوار نامیده است وجهان کون وهستی سایه ای است از این نور که در اثر درخشیدن (اشراق)نورالانوار پدید امده است.سهروردی معتقد است که جهان می خواهد به اصل خود باز گردد و این جذبه وکوشش مینوی است که سبب می شود دانش بشری افزایش یابد و تقوا وپرهیزگاری جای تیره روزی و فساد را بگیرد.

بن مایه ی ایین زردتشت در اندیشه سهروردی

نور فرهی به مثابه ی سرچشمه ی اشراق عام است.نور فرهی  میتواند جنبه ی نمادین نیز داشته باشدهمان نور قداست که در غرب نمود شمایل مسیح وقدیسین ودر شرق نمود تصاویر بودا ودر اسلام شیعی شمایل امامان رانورباران می نمایاند.سهروردی معتقد است که به حق حیاتی دوباره به دیانت باستانی ایران داده است.او به نمادهای کیخسرو وزردتشت اولویت دادونماد کرات افلاطون را که متقدم بر هفتادو هفت پرده ی نور پیامبراست رابا ان همراه میکندوسعی دارد رازی را به ما بنمایاندوان رازرسیدن به چشمه ی اشراقورحمت الهی به ودیعه نهاده شده در ان است.مراد از سرچشمه اشراق دقیقا همان برداشت سروردی از واژه ی (خوره) معادل  فارسی خوارنه ی اوستای  یاهمان فرخنده نور اتش ملکوتی ومنبع معرفت شرق است.رسیدن به این منبا به اجازه میدهد تا حکمت اشراق خود را بنا نهد که برگرفته از معارف نظری نیست بلکه نتیجه ازمونی درخشان است چراغ راه و راهنمای اشراقین محسوب میشود. اصل این است که نور فی نفسه موضوع دیدن نیست عاملی است که دیدن را ممکن میسازد.شکی نیست که بارها سعی بر این شده است که واژه خوره از بنیاد متضمن یک معنای تمام وکمال عملی وفاقد هر گونه مفهوم عرفانی است یابا حفظ توامان مفهوم مادی وعرفانی مفهوم واژه بهتر درک میشود.بر این اساس خوارنه نشانه نورانی موهبت واگذارشده از سوی خداست که در عین حال عاملی است درونی از قدرت حیات که موجود را به زندگی پیوند میدهد.خواره بدون انکه به خودی خود موجودیت یک شخصیت را در دنیای روحانی (منوک)را ازدست بدهد میتواند به طور کامل در هر فردی حلول کند که ان را در رابطه با دنیای ظاهر به صورت مادی (گتیگ) قرار دهد.در این مفهوم فرهی به معنای خود روح و معیار فردبت دنیای خاکی است اما نیروی ازلی که به این موجود فردیت میدهد وهاله ی مصونیت به دورش میکشد تا زمان مرگ از او جدا نمیشود. 

بدون هیچ مانعی می توان سه مشکل از نور فرهی رادر مکتب اشراق شناسای کرد.در اولین طبقه شرح شده توسط سهروردی می توان خوارنه ی پهلوانی وقهرمانان افسانه ای را باز شناخت.دومین طبقه ویژگی قداست ومعنویت روحی دارد که دارندگانش عبارتند از جامعه ی روحانیت ومردان خدا در حماسه زردتشت پیامبر نام فارسی.سومین طبقه نام فارسی خوارنه ی سلطنتی(فرهی کیانیان)است این خوارنه در کمیت معادل مجموع دو خوارنه دیگر ومتعادل کننده ی ان دو نور است.دارنده ی این خوارنه نایب خداوند در دنیای خاکی است. 

سهروردی برای شناخت حکمت اشراقش پیشنهاد می کند که چهار نوشته اصلی زیر را باید با ترتیب خواند و درک کرد زیرا هر یک زمینه و لازمه ی دیگری است.۱تلویحات۲مقاومات۳مشارع ومطارحات۴حکمت الاشراق.

معنای اشراق وحکمت

معنی کلی کلمه ی حکمت علم است واشراق به معنی نورافشانی است وحکمت اشراق فلسفه ای است که بر کشف استواراست    که هماناظهورانوارعقلی و لمعانشان برنفس کامل است به هنگام رهایی از غبارتن  . 

سهروردی خودحکمت راعلم یاصورت عقلی نمیداند ومیگویداین حکمت بافکر برای من به دست نیامده بلکه به برکت امری دیگر که همان مشاهده واشراق بوده به دست امده است.

ظهورفلسفه ی اشراق

فلسفه را تعریف کرده‌اند به بحث درباره موجود از آن نظر که موجود است. ما در این محفل وارد این تعریف فنی نمی‌شویم و فقط فلسفه را با مسائلش تعریف می‌کنیم. فلسفه بحث درباره یک سلسله مسایل کلی و اساسی بشر است؛ مسائلی که در علوم جزئی نظیر فیزیک شیمی ریاضی زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی قابل بحث نیستند. از جمله این مسایل مسئله خدا نفس و بقای آن و مسئله جبر و اختیار است. اما این مسایل را همان طور که می‌دانیم مسایل دینی هم هستند. مسئله خدا در راس مسایل دینی است. همین طور دو مسئله نفس و بقای آن و مسئله جبر و اختیار از مسایل درجه اول دینی‌اند. در متون دین اسلام یعنی قرآن و روایات پیشوایان دین به مطالب زیادی در خصوص این سه مسئله برمی‌خوریم.

در قرآن آیاتی از این قبیل وجود دارد: «هو الاول و الاخر و الظاهر والباطن» او اول و آخر و ظاهر و باطن است. «اینما تولوا فثم وجه الله» به هر طرف رو کنید خدا آن جاست. «لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا» اگر در آن دو (آسمان و زمین) خدایانی غیر از الله می بودند آن دو تباه می شدند. «ام خلقوا من غیر شی ام هم الخالقون» آیا بدون علت خلق شده اند یا خود خالق خود بوده‌اند؟

در نهج البلاغه به جملاتی از این دست برمی‌خوریم: اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمالُ التصدیق به توحیده و کمال توحیده الا خلاص له و کمال الا خلاص له نفی الصفات عنه. آغاز دین شناخت اوست و کمال شناخت او تصدیق به وجود اوست و کمال تصدیق به وجود او توحید اوست و کمال توحید او اخلاص برای اوست و کمال اخلاص برای او (شناخت خالصانه او) نفی صفات از اوست.

در قسمت اخیر این جملات که برگرفته از خطبه اول است امام علی (ع) می‌فرماید: کمال شناخت خالصانه و درست و بی‌شائبه توهم به خدا آن است که از او صفات را نفی کنیم. چگونه در قرآن این همه صفت برای خدا ذکر شده است. مراد از نفی صفات چیست؟ چنان که فلاسفه می‌گویند آیا مراد آن است که صفات زائد بر ذات را از او نفی کنیم؟ یا مقصود نفی همه صفات است حتی صفاتی که عین ذات‌اند چنان که عرفا می‌گویند. در سراسر کتاب توحید صدوق که مجموعه‌ای از روایات پیشوایان معصوم اسلام است معارفی عالی از این گونه را مشاهده می‌کنیم.

از سوی دیگر یکی از راه‌های شناخت معانی و مقاصد اسلام تعقل است. معارف دینی اگرچه منشا و حیاتی دارند ولی یکی از راه‌های ما انسان‌ها برای پی بردن به معانی آن‌ها به شهادت خودِ قرآن و روایات به کار بستن عقل است و به کار بستن عقل در مسایلی همچون خدا نفس و جبر و اختیار چیزی جز فلسفه نیست. حاصل آن که بخشی از متون دین اسلام تعالیم فلسفی است. اگر هم فلسفه از یونان وارد جهان اسلام نمی‌شد خود مسلمانان گنجینه‌ای از معارف فلسفی را در اختیار داشتند و با پرداختن به آن‌ها ناگزیر وارد فلسفه شده فیلسوفی‌گری می‌نمودند و فلسفه اسلامی به معنی واقعی کلمه-یعنی فلسفه موجود در متون دینی- را تدوین و تنظیم می‌کردند و هنوز هم این راه برای اهلِ فلسفه باز است.

اما فلسفه به معنی اصطلاحیِ آن و خود لغت فلسفه ابتدا از یونان وارد دنیای اسلام شده است و آن چه امروز به نام فلسفه اسلامی در دست ماست و حاصلِ تاملات و تحقیقات فیلسوفان مسلمان همچون فارابی ابن سینا و دیگران است منشا یونانی دارد. این فلسفه از طریق ترجمه به دنیای اسلام آمد. دوره ی ترجمه حدود دویست سال طول کشید. اولین مصنف در فلسفه ی اسلامی ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی در قرن سوم است. بعد فارابی و به فاصله ی یک قرن ابن سینا را داریم. با ظهور ابن سینا فلسفه ی اسلامی به اوج می‌رسد. فلسفه فارابی و ابن سینا مشائی است. از همین ایام حملات متکلمین اشعری و فقها به فلسفه شروع می شود. (قرن چهارم) بعد دوره ظهور امام محمدغزالی است (قرن پنجم) که از موثرترین مخالفان فلسفه در جهان اسلام است. او از موضع دین و تصوف به فلسفه حمله می‌کند. اندکی بعد سهروردی ظهور می‌کند و در برابر فلسفه استدلالی مشائی که مورد حملات سخت غزالی واقع و تضعیف شده بود فلسفه اشراق را تاسیس می‌نماید و با این کار ضمناً فلسفه را جانی تازه می‌بخشد. (قرن ششم) جسارت و جرات سهروردی در اقدام علیه فیلسوف مقتدری همچون ابن سینا علاوه بر آن که ریشه در شخصیت مبتکر و ذهن نوجو و نقاد خود او دارد تا حدود قابل توجهی معلول زمینه‌ای است که به خصوص غزالی فراهم کرده بود.

* فلسفه اشراقی

الف) روش

اشراق به معنی تابیدن نور است و این اصطلاح اشاره به این امر است که باید کاری کرد که نور معرفت از قلب بتابد و قلب روشن شود. و این با تزکیه آن حاصل می‌شود. بنابر این روش این فلسفه روش تزکیه قلب و پاک کردن آن از غیر خداست و البته این عمل بعد از آن است که فیلسوف راه استدلال را پیموده و در حکمت بحثی به آخر رسیده است. به عبارت دیگر در نظر فیلسوف اشراقی تفکر و استدلال مقدمه تصفیه باطن و اشراق است. نتیجه این که در فلسفه اشراق روش کسب معرفت و شناخت حقیقت استدلال و تصفیه نفس هر دو با هم است.

تفاوت حکیم اشراقی و عارف یکی در این است که از نظر اولی تفکر و استدلال ضروری و مقدمه تصفیه باطن است ولی در نظر دومی از همان آغاز باید به تصفیه نفس پرداخت و در حصول معرفت استدلال لازم نیست. و مورد دیگر این که حکیم اشراقی در پی شناخت حقیقت است و عارف به دنبال وصول به حقیقت؛ آن هم حقیق الحقایق که خدا باشد. فیلسوف اشراقی طالب معرفت است و عارف در جست‌وجوی عشق و فنای در معشوق. البته هم فیلسوف اشراقی دم از عشق می زند و هم عارف سخن از معرفت می گوید ولی در نظر اولی عشق مقدمه ی معرفت است و معرفت مطلوبِ اصلی اوست و در نظر دومی معرفت تبعی است و آن چه اصل است عشق است. فیلسوف اشراقی عشق را برای معرفت می خواهد و عارف معرفت را برای عشق. معرفت و عشق هر دو از مطلوب های اصلی و ارزش‌های قدسی و متعالی آدمی‌اند.

معرفت حاصلِ غریزه حقیقت جویی و عشق نتیجه غریزه پرستش است. انسان از کشف حقیقت مبتهج می‌شود و از پرستش کمال مطلق غرق در سرور و مستی می‌گردد. آری معرفت و پرستش هر دو مطلوب آدمیان‌اند اما از این میان آن چه مطلوبِ فیلسوف اشراقی و به طور کلی هر فیلسوفی است معرفت است و آن چه مقصود عارف است پرستش خدا و وصول به آستان اوست.

نکته‌ای که ذکر آن در این جا ضروری است آن است که فیلسوف اشراقی از آن جا که به حکمت بحثی معتقد است با ما به زبان عقل و برهان صحبت می‌کند و هیچ کشف و شهودی را مقدمه یک برهان قرار نمی‌دهد و از این نظر با فیلسوفان دیگر یکسان است. اما عارف به بیان مکشوفات و مشهودات خود می‌پردازد و پایبند برهان نیست و اگر هم گاهی به استدلال می‌پردازد اصالتی برای آن قائل نبوده و از باب ضرورت هم سخنِ با فیلسوفان است.

ب) محتوا

در این مجال اندک چیزی در این باره نمی‌توان گفت جز این قدر که مهم‌ترین تفاوت فلسفه اشراق با فلسفه مشا در این است که از منظر این فلسفه واقعیت یعنی آن چه هست؛ مراتب مختلف نور و ظلمت است اشیا به نورانی و ظلمانی تقسیم می‌شوند و در راس واقعیت خدا یا نورالانوار قرار دارد. حال آن که در فلسفه ی مشا واقعیت عبارت است از وجود تفاوت دیگر شیخ اشراق با این سینا در مسئله مُثُل افلاطونی. شیخ اشراق به مُثُل اعتقاد دارد ولی این سینا آن را به شدت رد می‌کند.

فرق سوم در مسئله ترکیبِ جسم از ماده و صورت است که سهروردی آن را نمی‌پذیرد. علاوه بر اختلافاتی که در بعضی اصطلاحات وجود دارد این دو فلسفه تمایزاتِ دیگری نیز دارند که همه این ها نوآوری‌های سهروردی در فلسفه محسوب می‌شود. شیخ اشراق کتاب حکمالاشراق خود را به بیان فلسفه اشراق اختصاص داده است. او مدعی است که مطالب این کتاب را اول به کشف دریافته آنگاه به زبان استدلال بیان نموده است.

ج) منابع

منابع حکمت اشراق یکی از آثار صوفیه است به خصوص حلاج و غزالی (مشکوالانوار) دوم فلسفه مشائی سوم نوشته‌های فیثاغوری و افلاطونی و نوافلاطونی چهارم فلسفه ایران باستان. سهروردی معتقد است (و این اعتقاد بسیاری دیگر در جهان قدیم بوده است) که خداوند حکمت را به هرمس -که در جهان اسلامی همان ادریس نبی است- وحی کرد. حکمت پس از او دو شاخه شد: یکی به ایران آمد و یکی به مصر و از آن جا به یونان رفت. از طریق یونان و ایران به جهان اسلام وارد شد و دوباره با شیخ اشراق آن دو شاخه متحد شد. سهروردی در شاخه ایرانی حکمت شاهان اساطیری ایران نظیر کیومرث و فریدون و کیخسرو را جزو حکما قرار می‌دهد. البته این‌ها صرفاً ادعاست و سندی پشتوانه آن‌ها نیست.

* فلسفه اشراق بعد از سهروردی

فلسفه سهروردی پیروانی پیدا کرد و بعد از او بر آثارش به ویژه حکمالاشراق، شرح‌هایی از جمله توسط شهرزوری و قطب‌الدین شیرازی نوشته شد. برخی از آرای او حتی بعضی از اشراقیون گفته‌اند که با کوششِ بسیار هم نمی‌توان دریافت و ریاضت لازم است. لذا گفته‌اند: ما باید آیینه دلمان را روبه روی خورشید قرار دهیم به شرط این که این آیینه صاف باشد. عبارت اشراقیون چنین است:

اما الاشراقیون هم الذین جردوالوحُ عین النقوش الکونی: اشراقیون را به این علت اشراقی گفته اند که می گویند باید دلمان را مجرد و صاف کنیم.

رواقیون می‌گفتند باید برویم در خانه افلاطون اطراق کنیم و آستانه‌اش را ببوسیم. چنین هم کردند رفتند آن جا اطراق کردند و نوکر استاد شدند.

یک عده از مشائیون می‌گفتند ما استاد را تعقیب می‌کنیم. هر جا سخنی گفت می‌نویسیم و استفاده می‌کنیم.

آن‌هایی که استدلالی هستند دو دسته‌اند: یک عده استدلالی که در قالب دین باشد می پسندند. این آقایان که با استدلال دینی حرف می‌زدند اسمشان را متکلم گذاشتند. اما عده دیگر جدا از این که آیا این موارد در دین هست یا نه با عقل و استدلال سخن گفتند که به آن‌ها مشائی گفتند.

دسته دوم که می‌خواستند در طریقت و سلوک ریاضت بکشند برخی هم گفتند همان مقداری که شرع اجازه می‌دهد ریاضت می‌کشیم روزه می‌گیریم و نماز شب می‌خوانیم.

فیلسوفان مشائی مانند خواجه نصیر پذیرفتند. میرداماد قدری فلسفه اشراقی و بحث در آن را احیا کرد. صدرالمتالهین شیرازی فلسفه اشراق را در فلسفه خود که ترکیبی عالی از همه جریان‌های فکری پیش از اوست جای داد و سپس آن را «حکمت متعالیه» نامید. فلسفه سهروردی چه مستقیم و چه غیرمستقیم از طریق آثار ملاصدرا به هند رفت و در آن جا مورد تعلیم و تعلم قرار گرفت؛ ولی حق این است که با ظهور حکمت متعالیه صدرایی فلسفه سهروردی در آن منحل شد و امروز دیگر این فلسفه با استدلال مورد توجه قرار نمی‌گیرد و به تاریخ فلسفه پیوسته است. مقصود آن است که امروز فلسفه اشراقی دارای طرفدارانی در برابر فلسفه صدرایی و حتی مشائی نیست حکمت متعالیه صدرایی مترقی‌ترین و کامل‌ترین مکتب فلسفی اسلامی است؛ هر چند هم آثار ابن سینا و فارابی و هم کتاب‌های سهروردی در سراسر دوره اسلامی و هم اکنون مورد بحث تعلیم تفسیر و حاشیه‌نویسی بوده و هست.

حکمت اشراق چیست

چه کسی ثابت کرده و ضمانت داده است که روش ارسطو برای (فکرکردن) درست است؟ بر فرض که درست باشد، چه کسی گفته است، این روش کافی است؟

این دو سوال را سهروردی می پرسد و می گوید: روش ارسطو یک بعدی است.

او فقط از عقل استفاده ی کندو به خود سازی و تهذیب نفس اعتنایی نمی کند.

سهروردی به نوعی از فلسفه که ((حکمت اشراق)) نامیده می شود، زندگی دوباره دادو موجب تعالی آن شد.

او می گفت: پدرفلسفه،هرمس یا همان ادریس پیامبر است که فلسفه را از طریق وحی آسمانی دریافت داشته است در حالی که برای رسیدن به حقیقت و دستیابی به اسرار و رموز خلقت، تهذیب نفس و سیرو سلوک عرفانی جایگاه بسیار مهمی دارد و بلکه حرف اول را می زند. این خلاصه حکمت اشراق است. رساله ها و کتاب های سهروردی، بیانگر رموز و اسرار حکمت و عرفان است. آن ها در نهایت فصاحت و بلاغت آراسته به آیات قرآنی و سرشار از احادیثند. او درسه کتاب (تلویحات،مقاومات و مطارحات)فلسفه مشا را به طور کامل توضیح داد. وی در سال های آخرعمر، درمهم ترین اثر فلسفی اش کتاب (حکمه الاشراق)، به شرح و تبیین حکمت اشراق پر داخت. رساله های عرفانی او نامهای ویژه ای دارند،مانند: هیاکل النور، عقل سرخ، لغت موران، آواز پر جبرئیل و صفیر سیمرغ که شیخ اشراق درآن ها،مرحله های سیر و سلوک نفس راشرح داده است.


عرفان و اشراق چیست و فرق آنها

اشراق دریافت اطلاعات از طریق امواج نوری روح (دلی-روانی) که پراکنده در اطراف جسم است و بصورت پوشش هاله ایست میباشد و عرفان شناسایی و درک از طریق اشراق است .

دانش از طریق حواس تصوری از حقیقت موضوعی در ذهن است و اعتبار آن وابسته به نسبت ها و سنجش ها است .ولی درک  اشراقی به حقیقت نزدیک و معرفت یافتن است به کنه موجو دیت وجود. عرفان معرفت  است! بدون اشراق  عرفانی  نی . کور دل اشراق ندارد . چون اغلب برای مسایل سخت و مشکل از راه و طریق  حواس مثل مسایل مذهبی اعتقادی و روح و روان و سوپر ناچرال  طریق درک عرفانی کمک بیشری کرده لذا عرفان با مسایل دینی -مذهبی-اعتقادی شهره شده و الی عرفان میتواند در شناخت موجودیت هر ذی وجودی   معرفت یابد و دست داشته باشد. قدرت روحی اندازه پراکندگی این امواج است. اما نباید فراموش کرد عرفان هم حقیت نیست چنانکه دانش حواسی حقیقت نیست ولی به حقیقت نزدیک شدن است َ بسیار نزدیک تا جفت شدن .